رنج و گنج
this is pain & gain you understand bitch
دختری در شهر قریبی بود و برای خوابیدن نزد شیخی رفت بعد از4 روز شیخ قصد تجاوز به دختر را کرد. دختر از پنجره فرار و به کوچه بن بستی رسید چند مرد مست را دید و از ترس بیهوش ش. فردا از خواب بیدار شد و دید نزد خواهر و مادر آن مرد مست بود و گفت: از قضا روزی اگر حاکم این شهر شوم خون صد شیخ به یک مست فدا خواهکم کرد وسط کعبع دو می خانه بنا خواهم کرد تا نگویند که مستان ز خدا بی خبر اند
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
|||
|